فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

مهد نه ، خاله نه

امروز بعد از 2 هفته که طول کشید سرما خوردگیت خوب بشه ، تصمیم گرفتم که ببرمت مهد البته میخواستم عکس العمل تو رو ببینم . همین که خیابون رو داشتیم به سمت پایین میرفتیم شروع کردی گریه کردن که مهد نه از یه طرف دیگه بریم و منم بهت می گفتم فقط میریم خاله رو ببینیم . خلاصه تا اونجا گریه کردی یه نیم ساعتی تو حیاط مهد نشستیم تا قبول کردی که بیایی بریم تو ولی به محض اینکه یکی از مربیان مهد که یونیفرم پوشیده بود رو دیدی جیغ زدی و پریدی بغلم که خاله نه .  خلاصه اینکه فعلا تصمیم گرفتیم که به مهد نری تا یک کمی بزرگ تری بشی نمی دونم چه اتفاقی افتاده که دوست داشتی با بچه ها بازی کنی ولی همش میگفتی خاله نه . شاید چون زیاد گریه می کردی خاله بهت اخم ک...
19 خرداد 1392

مهد کودک

از اول خرداد تصمیم گرفتم ببرمت مهد کودک . آخه فکر میکردم دوست داشته باشی که با بچه ها بازی کنی اما اصلا اینطور نبود از روز اول گریه کردی و همش می گفتی مامان دوست دارم . روز دوم خودت از پله ها می رفتی بالا و همزمان شروع می کردی به گریه و روز سوم پشتم قایم شدی و نمیخواستی که بری . کاملا معلوم بود که دلت میخواد با بچه ها بازی کنی ولی اصلانمیخواستی ازمن دور بشی بعد از 3 روز رفتن به مهد البته هر روز بیشتر از 2 ساعت نموندی ، امروز صبح سرما خوردی اون هم چه سرمایی . نمی دونم واقعا از بچه های مهد گرفتی یا از جای دیگه . خلاصه اینکه بابات میگه دیگه لازم نیست که بره مهد . ای بابا حالا چه کار کنیم    البته فکر کنم که تو خیلی خوشحال بشی . ...
7 خرداد 1392

تولدت مبارک

عزیز دلم تولدت مبارک ، عشق مامان تولدت مبارک ، عاشقتم  خیلی خیلی خوش گذشت طبق معمول کلی کادو گرفتی و خوشحال شدی مرسی از همه دوستانی که زحمت کشیدند و تولدت رو تبریک گفتند و مرسی از کسانی که تو این مهمونی شرکت کردند و باعث خوشحالی بیشتر ما شدند .   ...
1 خرداد 1392
1